احیاگران پیاده روی اربعین در عصر حاضر
29 مرداد 1402علامتهای شيعه
29 مرداد 1402سؤال یازدهم:
«زید مجنون» کیست و چه داستانی برای او نقل شده است؟
مرحوم علامه مجلسی گوید: روايت شده متوكل كه از خلفاى بنى عباس بود، با اهل بيت پيامبر خدا فوق العاده دشمنی داشت. وى همان كسى است كه به كشاورزان دستور داد: قبر امام حسين(علیه السلام) را شخم بزنند و آثار و بناهاى آن را خراب کنند. آب نهر علقمه را به صورتى بر قبر آن حضرت ببندند كه اثرى از آن قبر باقى نماند و هیچ کس از آن خبرى نداشته باشد. مردمى را كه قبر امام حسين(علیه السلام) را زيارت كنند، تهديد به قتل كرد.
گروهى از لشكر خود را در كمينگاه قرار داد و به آنان توصيه کرد: هر كسى را يافتيد كه براى زيارت قبر حسين مي رود، به قتل برسانيد.
منظور متوكل اين بود كه نور خدا را خاموش و آثار فرزندان پيامبر خدا را مخفى نمايد. اين خبر به گوش زيد رسيد كه او را مجنون مي گفتند. ولى او صاحب عقلى كامل و صاحب نظريه اى عالى بود.
وى بدين لحاظ به «مجنون» لقب يافت كه هر شخص عاقلى را مغلوب و تسلیم مي کرد و حجت هر شخص اديب را در هم ميشكست و هيچ وقت از جواب، خسته و از خطابه و سخنرانی، اندوهگین نمي شد.
هنگامى كه زيد مجنون شنيد ساختمان قبر امام حسين(علیه السلام) خراب شده و محل آن را كشت و زراعت کرده اند، اين عمل به نظرش بزرگ آمد و بسیار ناراحت شد، به گونه ای که داغ مصيبت امام حسين(علیه السلام) برايش تازه شد.
اين زيد در آن روز ساكن مصر بود، هنگامى كه غم و اندوه به علت شخم كردن قبر امام حسين(علیه السلام) بر او غلبه يافت، از مصر در حالى كه پياده و سرگردان بود، خارج شد و مصيبت خود را به پروردگار خويشتن شكايت ميكرد.
وى همچنان با حالت غمناک بود تا اینکه وارد كربلا شد. تا نزد قبر امام حسين(علیه السلام) رسيد و ديد آن قبر به حال اوّلیۀ خود باقى و تغيير نكرده است، ولى ساختمانهاى آن را خراب کردهاند. هر چقدر آب بر آن قبر مبارك مىبستند، آب پایین ميرفت و به قدرت خداى توانا سرگردان ميشد و در اطراف قبر دور مي زد و يك قطره از آن آب به قبر امام حسين(علیه السلام) نمي رسيد. هر گاه آب نزديك قبر آن بزرگمرد مى آمد، زمين آن قبر به اجازۀ خداى توانا ارتفاع پيدا ميكرد.
زيد از آن منظره تعجب كرد و این آیه را تلاوت کرد: (يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون)؛[1]آنها مى خواهند نور خدا را (دين و كتاب او را) به سخنانشان خاموش نمايند، در حالى كه خداوند نمى خواهد جز آنكه نور خود را كامل کند، هر چند كافران خوش ندارند.
متوكل همچنان مدت بيست سال دستور ميداد تا قبر امام حسين(علیه السلام) را شخم بزنند، ولى قبر آن بزرگوار همچنان به حال خود بود و تغييرى نمي كرد و قطرهاى از آب بر بالاى آن قبر مقدس نمي رفت.
وقتى آن شخص كشاورز با آن منظره مواجه شد، گفت: به خدا و حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) ايمان آوردم. من سر به بيابانها ميگذارم و ميروم، ولى قبر حسين را كه پسر دختر پيامبر خداست را شخم نمي زنم. مدت بيست سال است كه به قدرت و نشانه های خدا نظر مينمایم و دليل و برهانهاى آل پيامبر خدا را مشاهده مي نمايم و باز هم عبرت نميگيرم!!
سپس آن كشاورز يوغ را از گردن گاوها برداشت و گاوها را رها كرد و متوجه زيد مجنون شد و به زيد گفت: اى شيخ، از كجا آمدى؟ گفت: از مصر، گفت: براى چه به اينجا آمده اى؟
من ميترسم تو را به قتل برسانند. زيد گريان شد و گفت: وقتى به من خبر رسيد كه قبر حسين بن علی(علیهما السلام) را شخم زده اند، غم و اندوه من به هيجان آمده است.
آن كشاورز به قدمهاى زيد افتاد. پاهاى او را بوسيد و گفت: پدر و مادرم به فداى تو باد، از آن زمانی كه تو نزد من آمدى، رحمت به من رو آور شده و قلبم به نور خدا نورانى شده است. من به خدا و رسول ايمان آوردهام. مدت بيست سال است كه من اين زمين را شخم ميزنم. هر گاه آب به قبر حسين مى بندم، آب فرو مي رود و سرگردان مى شود و در اطراف قبر حسين دور مي زند و يك قطره از آن به قبر حسين نمي رسد. گويا من در حال مستى بودم و اكنون به بركت قدم تو به هوش آمدم. زید گریه کرد و اشعار بسّامی را خواند:
تَاللَّهِ إِنْ كَانَتْ أُمَيَّةُ قَدْ أَتَتْ | قَتْلَ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهَا مَظْلُوماً | |
فَلَقَدْ أَتَاهُ بَنُو أَبِيهِ بِمِثْلِهِ | هَذَا لَعَمْرُكَ قَبْرُهُ مَهْدُوماً | |
أَسِفُوا عَلَى أَنْ لَا يَكُونُوا شَارَكُوا | فِي قَتْلِهِ فَتَتَبَّعُوهُ رَمِيماً | |
به خدا قسم، اگر كفار بنى اميه پسر دختر پيامبر خدا را در حالى كه مظلوم بود، به قتل رسانيدند، پسران پدر او؛ يعنى بنى عباس نظير آن عمل را انجام دادند و به جان تو قسم كه قبر امام حسين را خراب كردند. بنى عباس متأسف بودند كه چرا در قتل امام حسين از بنى اميه پیروی نكردند (چون به آن منظور نرسیدند،به همین دلیل) به جستجوى استخوانهاى آن حضرت رفتند (و قبرش را خراب کردند).
آن كشاورز گريان شد و گفت: اى زيد، تو مرا از خواب غفلت بيدار و هدايت كردى. من اكنون به سامرا نزد متوكل مي روم و اين قضيه را برايش شرح مي دهم.
اگر خواست كه مرا ميكشد و الا آزادم مي کند. زيد گفت: من هم با تو مي آيم و سخن تو را تأييد ميكنم. هنگامى كه آن كشاورز نزد متوكل آمد و جريان معجزات قبر حسين را شرح داد، بُغض و کینۀ متوكل ملعون نسبت به اهل بيت پيامبر شديد شد و دستور داد تا آن كشاورز را به قتل برسانند. امر كرد تا طناب به پاى او بستند و او را از ناحيۀ صورت در ميان بازارها كشيدند. سپس جسد پاكش را در محل اجتماع مردم به دار زدند تا براى ديگران عبرت باشد و به هیچ عنوان كسى باقى نباشد كه اهل بيت را به خوبى ياد کند.
هنگامى كه زيد مجنون با اين منظره مواجه شد، غم و عزا و گريۀ او شدت يافت. صبر كرد تا جنازۀ آن كشاورز را از بالاى دار پایین آوردند و در محل خاكروبه ها انداختند. زيد آمد و جنازۀ او را به سوی دجله حمل كرد. سپس آن را غسل داد و كفن كرد و به خاك سپرد و مدت سه روز از قبر او جدا نشد و قرآن برايش تلاوت ميكرد.
در يكى از روزها كه زيد نزد آن قبر بود، ناگاه صداى شيون و نوحه اى دلخراش و گريه اى فراوان شنيد.
زنان فراوانى را ديد كه با موهاى پريشان و دامنهاى چاك زده و صورتهاى سياه ميآيند. مردانى را ديد كه با صدای بلند شیون می کردند و عموم مردم دچار اضطراب و ناراحتى شدهاند. ناگاه ديد جنازهاى را روى دوش مردان مي آورند كه پرچمهاى فراوانى برايش برافراشته اند و مردم در اطراف آن جنازه گروه گروه ميآيند و از زیاد بودن تعدادِ مردان و زنان، راهها بسته شده اند! زيد مي گويد: من گمان كردم متوكل فوت شده است. نزديک یكى از آن مرده ها رفتم و به او گفتم: اين شخص مُرده كيست؟
گفت: اين جنازۀ كنيزك متوكل است. او كنيزكى حبشى و سياه چهره به نام ريحانه بود و متوكل فوق العاده به او محبت داشت. سپس آنان براى آن كنيزك سياه فوق العاده تشريفات قائل شدند و او را در يك قبر جديدى به خاك سپردند. در ميان قبرش گل و رياحين و مشك و عنبر ريختند و يك گنبد و بارگاه عالى بر فراز آن ساختند.
هنگامى كه زيد با اين منظره مواجه شد، غصه اش افزون و آتش غضبش شعله ور گرديد، لطمه به صورت خود مي زد، لباسهاى خود را پاره مي كرد، خاك غم به سر خويشتن مي ريخت و مي گفت: واويلاه، وا حسيناه. يا حسين، آيا جا داشت تو در كربلا در حالى شهيد شوى كه غريب و تنها و تشنه باشى؟ زنان و دختران و خانوادۀ تو اسير شوند؟
كودكان تو ذبح شوند؟ و هیچ کس براى تو گريه نكند؟ تو بدون غسل و كفن به خاك سپرده شوى و قبر تو را شخم بزنند تا نور تو را خاموش کنند؟
در صورتى كه تو پسر على مرتضی و فاطمۀ زهرا هستی. ولى براى مرگ يك كنيزكِ سياه اين همه تجملات بر پا شود؛ اما براى پسر محمّد مصطفى صلّى اللَّه عليه و آله غم و اندوهى در كار نباشد.
زيد همچنان گريه و زارى مي كرد تا اينكه غش کرد و همۀ مردم به او نگاه مي كردند. قلب بعضى از افراد سوخت و برخى او را مجنون خطاب مي کردند. هنگامى كه به هوش آمد، اين اشعار را سرود:
أَ يُحْرَثُ بِالطَّفِّ قَبْرُ الْحُسَيْن | وَ يَعْمُرُ قَبْرُ بَنِي الزَّانِيَةِ | |
لَعَلَّ الزَّمَانَ بِهِمْ قَدْ يَعُودُ | وَ يَأْتِي بِدَوْلَتِهِمْ ثَانِيَةً | |
أَلَا لَعَنَ اللَّهُ أَهْلَ الْفَسَادِ | وَ مَنْ يَأْمَنُ الدَّنِيَّةَ الْفَانِيَةَ- |
آيا جا دارد كه قبر امام حسين در كربلا زراعت و کشاورزی شود، ولى قبر فرزندان زنا تعمير گردد. شايد زمانه دوباره براى آل على برگردد و دولت و قدرت براى دومين بار نصيب آنان شود. آگاه باشيد، خدا اهل فساد و افرادى را كه دنياى فانى(ناپایدار و زودگذر) را ايمن ميدانند، لعنت كرده است.
زيد اين اشعار را در يك برگه نوشت و به بعضى از دربانان متوكل تحویل داد. وقتى متوكل آن اشعار را خواند، غضبش شديد شد و زيد را احضار كرد. وقتى زيد نزد متوكل آمد و سخنانى همراه با توبيخ و موعظه بين آنان رد و بدل شد. سرانجام متوكل به خشم آمد و دستور قتل زيد را صادر كرد.
هنگامى كه زيد در مقابل متوكل قرار گرفت، از زيد پرسيد: ابو تُراب كيست؟ منظور متوكل از اين پرسش حقارت او بود. زيد گفت: به خدا قسم كه تو ابو تراب را ميشناسى. تو از فضل، شرف، حسب و نسب او آگاه هستی. به خدا قسم، غير از شخص كافر و شكاك، كسى منكر فضيلت و برتری على نمىشود و غير از منافق كسى بغض و کینۀ على را ندارد. سپس به قدرى فضائل و مناقب على را شرح داد تا اينكه متوكل را به خشم آورد و متوكل دستور صادر كرد که او را زندان کنند.
هنگامى كه شب فرا رسيد و متوكل به خواب رفت. هاتفى[2] نزد متوكل آمد و با پا به او زد و گفت: برخيز زيد را از زندان خارج كن و الا خدا تو را هلاك خواهد كرد. متوكل شخصاً برخاست و زيد را از زندان نجات داد و خلعت و هدیۀ خوبی به وى داد و گفت: هر چه ميخواهى بخواه. زيد گفت: خواستۀ من اين است كه قبر امام حسين ساخته شود و هیچ کس به زوار آن حضرت آزار نرساند.
متوكل اين پيشنهاد را پذيرفت. زيد از نزد متوكل در حالى كه خوشحال بود خارج شد. بعداً در شهرها گردش مي كرد و مي گفت: هر كس بخواهد در هر زمان به زيارت قبر امام حسين علیه السلام برود، در امان خواهد بود.[3]
حکایت عجیب ولی واقعی
فضل بن محمّد بن عبد الحميد گوید: من به عیادت ابراهيم ديزجِ یهودی رفتم که همسایهام بود. وى را در حال مرگ يافتم و گويا نظير شخص مدهوش بود… . وقتى من از حال وی جويا شدم، گفت: به خدا قسم، من به تو خبر مي دهم و از خداوند آمرزش مي طلبم. متوكل مرا مأمور كرد به سوى قبر حسين كه در زمين نينوا بود، عازم گردم و ما را دستور داد تا قبر حسين را شخم بزنيم و اثر آن را محو نمایيم.
من شب وارد نينوا شدم، گروهى از كارگران با بيل و كلنگ با ما بودند. من جلو غلامان و ياران خود رفتم و دستور دادم تا قبر حسين بن علی را خراب كنند و زمين آن را شخم بزنند. سپس خودم به علت خستگىِ مسافرت خوابيدم و خوابم رفت.
ناگاه غوغاهایى شديد و صداهایى بلند به گوشم خورد. غلامانم آمدند و مرا بيدار كردند. من در حالى كه ترسان بودم برخاستم و به غلامان خود گفتم: شما را چه شده است؟ گفتند: موضوع عجيبى رخ داده است! گفتم: چيست!؟
گفتند: گروهى در موضع قبر حسين هستند كه بين ما و قبر حائل شده اند و ما را تير باران مي كنند. من با آنان برخاستم تا موضوع را بررسى نمايم. ديدم همان طور است كه آنان ميگويند. اين موضوع در اوّل شب ليالى بيض(يعنى شب 13، 14و 15 ماه) بود. من به غلامان خود گفتم: آنان را تير باران كنيد.
وقتى شروع به تير باران كردند آن تيرها به سوى خود ما باز مي گشتند. هيچ تيرى بر نميگشت، مگر اين كه به تيراندازِ خود اصابت مي كرد و او را مي كُشت.
من از اين منظره دچار وحشت و ترس شدم، تب و لرز عجيبى عارضم شد و به سرعت از نزد قبر حسين كوچ كردم. خودم را آماده نمودم كه متوكل مرا خواهد كشت؛ زيرا تمام آن دستوراتى را كه متوكل داده بود، انجام نداده بودم. ابو بَرزَه مي گويد: من به ابراهيم ديزج گفتم: از شرّ متوكل نترس؛ زيرا وی در شب گذشته كشته شد و منتصر در قتل او همکاری نمود. ابراهیم ديزج گفت: من اين مطلب را شنيده ام، ولى يك بلایى دچار جسم من شده كه بقایى براى خود نمىبينم.
ابو بَرزَه مي گويد: اين گفت و گوى ما اوّل صبح بود. آن روز شب نشده بود كه ابراهیم ديزج مُرد.[4]
منبع :مجید جعفرپور؛دانستنی های اربعین چهارده پرسش و پاسخ معرفتی دربارۀ اربعین؛قم: بیت الأحزان، 1401.
پی نوشتها:
[1]. سوره توبه، آیه32.
[2]. آواز دهنده ای که خودِ او دیده نشود؛ فرشته ای که از عالم غیب آواز دهد.
[3]. بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج45، ص403-407.
أمالی، شیخ طوسی، ص328-329، مجلس11؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج45، ص396..[4]