زید مجنون
29 مرداد 1402ارتباط زیارت اربعین با مهدویت
29 مرداد 1402سؤال دهم:
امام حسن عسكرى عليه السلام چه علامتهایى برای شيعه برشمرده است؟
امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: «عَلامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ: صَلاةُ الْخَمْسِينَ وَ زِيَارَةُ الْأَرْبَعِينَ وَ التَّخَتُّمُ فِي الْيَمِينِ وَ تَعْفِيرُ الْجَبِينِ وَ الْجَهْرُ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ؛[1] مؤمن(شيعه)، پنج علامت و نشانه دارد: اقامۀ نماز پنجاه و يك ركعت، زيارت اربعين حسينى، انگشتر در دست راست كردن، سجده بر خاك و بلند گفتنِ بسم الله الرحمن الرحيم».
توضيح روايت
علامت اوّل: صَلاةُ الْخَمْسِينَ
مراد از نماز پنجاه و يك ركعت، همان هفده ركعت نماز واجب روزانه به اضافه 34 ركعت نمازهاى نافله است كه جبران كننده نقص و ضعف نمازهاى واجب است؛ به ويژه اقامه نماز شب در سحر كه بسيار مفيد است، نماز پنجاه و يك ركعت به شكل مذكور از مختصات شيعيان و ارمغان معراج رسول خدا صلى الله عليه و آله است. شايد سرّ ستودن نماز به وصف معراج مؤمن اين باشد كه دستورش از معراج آمده است و نيز انسان را به معراج مى برد.
نكته: اهل سنّت گرچه در عدد ركعات نمازهاى فرائض پنجگانه با شيعه اتفاق دارند، ولى در ميان سنّى ها در عدد نوافل اختلاف است به صورتی كه هيچ كدام از اقوال آنها پنجاه و يك ركعت نمى شود.
علامت دوم: زِيَارَةُ الأرْبَعِينَ
مراد از زيارت اربعين، به سه دليل زيارت چهل مؤمن نيست:
اولاً، اين مسأله اختصاص به شيعه ندارد و نيز «الف و لام» در كلمۀ «الأربعين» نشان مى دهد كه مقصود امام عسكرى عليه السلام اربعين معروف و معهود نزد مردم است و براى مردم، زيارت امام حسين عليه السلام در روز اربعين شناخته شده بوده است؛ بر خلاف كلمۀ «اربعين» در بسيارى از روايات كه بدون «الف و لام» آمده است؛ مانند اين روايت امام صادق عليهالسلام: «مَنْ حَفِظَ مِنْ أحادِيثِنا أربَعينَ حَديثاً، بَعَثَهُ اللهُ يَومَ
القِيامَةِ عالِماً فَقيهاً؛[2] هر کس چهل حدیث از احادیث ما را حفظ کند، خداوند او را در روز قیامت در حالی برمیانگیزانَد که عالم فقیه است».
ثانياً، زيارت چهل مؤمن از علائم اسلام نزد عموم شيعه و سنّى است و از كارهاى اختصاص اهل ايمان نيست تا از ديگران با آن امتياز يافته باشند و امام عليه السلام از علائم مؤمن شمارد.
اما زيارت سيد الشهداء عليه السلام در روز اربعين از امورى است كه ايمان خالص بر اهل بيت عليهم السلام مؤمن را بر آن وادار كرده است و جاى شك نيست آنهایى كه در روز اربعينِ سيدالشهداء عليه السلام در سرزمين مقدس كربلا در كنار قبر آن حضرت براى زيارت اجتماع مى کنند، شيعيان خاص و علاقمند به آن بزرگوارند.
ثالثاً، علماى بزرگ شيعۀ اماميه، از حديث شريف امام عسكرى عليهالسلام، فقط زيارت اربعين سيدالشهدا عليه السلام استنباط کرده اند.
علامت سوم: التَّخَتُّمُ فِي الْيَمِينِ
سومین علامت از علامتهای مؤمن، انگشتر را به دست راست كردن است و عموم افراد شيعۀ اماميه بر اين كار مواظبت دارند و ملتزم هستند و اين آداب را از امامان معصوم عليهم السلام یاد گرفته اند.
جماعتى از اهل سنت در اين عملِ استحبابى؛ يعنى انگشتر را به دست راست كردن، با شيعه مخالفت ورزيده اند؛ چنانکه در موارد بسيارى با اين كه خودشان اقرار دارند كه سنّت رسول الله صلى الله عليه و آله و طريقۀ اسلامى آن است كه شيعه به آنها عمل كرده اند، دوباره براى ضديت و مخالفت با شيعه در آن موارد، برعكس سنّت رسول الله صلى الله عليه و آله عمل كرده و مى كنند.
ابن حجر گفته است: مالك بن انس (يكى از امامانِ چهارگانۀ اهل سنت) مكروه داشته كه به دست راست انگشتر كنند، بلكه بايد به دست چپ باشد.
باجى از علمای مالكى ها مبالغه ورزيده در ترجيح دادن به قول مالك كه انگشتر بايد به دست چپ شود.[3]
زَمَخشَرى در كتاب رَبيعُ الأبرار گويد: اوّلین كسى كه انگشتر به دست چپ كردن را شعار خود قرار داد و برخلاف سنّت رفتار کرد، معاويه بود.[4]
از آنچه نقل شد، معلوم مىشود كه انگشتر را به دست چپ كردن از آثار تبليغات شوم و از افكار مذموم دورۀ بنى اُميه است كه در فكر وارونه كردن سنتهای اسلامى و دستورهاى نبوى بودند كه آن چه از خاندان بنی هاشم بروز نموده، تمامى آنها را تغيير دهند و آشكارا برخلاف سنّت ثابتۀ رسول الله صلى الله عليه وآله قدم بردارند و اسلام را به عنوان اسلام اُموى معرفی کنند.
نکته: تمامى اين حرفها و مطالب از حكم به كراهت، استحباب، سنّت و بدعت كه انتشار داده و با اقرار خودشان سنت را تبديل به بدعت كرده اند و بدعت را به جهت مخالفت با شيعه رواج داده و بر آن عمل كردهاند؛ همۀ اين داستانهاى بى ارزش، پديدۀ افكار امثال غزالى ها و ماوَردى ها و قهستانى ها بوده و به قدر پشيزى در نظر ما ارزش ندارد و به اقرار خودشان از سنّت رسول الله صلى الله عليه وآله نبوده و بدعتهايى است كه از خودشان تراشيده اند.
به عنوان مثال غزالى مى گويد: بر واعظ و غير واعظ حرام است كه «مَقتَلُ الحُسين» را روايت و حكايت
كنند.
قهستانى گفته است: اگر كسى اراده كند كه مقتل امام حسين عليه السلام را بخواند و تاريخ شهادت آن
حضرت را ذكر كند، سزاوار است كه اوّل مقتل صحابه را بخواند تا به رافضى ها شباهت پيدا نكند.
منظورش آن است كه شخصی که میخواهد مقتل و روضۀ امام حسين عليهالسلام بخواند، اوّل بايد مقتل عمر بن خطاب یا عثمان بن عفّان را بخواند؛ در صورتى كه عموم صحابه اجماع بر كفر او کردند و هشتصد صحابی در قتل او سهیم بودند،[5] و پس از آن كه او را كشتند، جنازۀ وى را به مَزبله انداختند و سه روز در آنجا ماند و شبانه چند نفر مانند مروان بن حکم جنازۀ او را حمل كردند كه دفن نمايند؛ قومى از بنى مازن فرياد زدند كه هرگاه او را در مقبره دفن كرده باشيد، فردا به مردم خبر خواهيم داد؛ به همین دلیل، جنازه را از آنجا برداشتند و به (حُشِّ كوكب؛ مکانی خارج از بقیع) بردند و او را دفن کردند؛ همان مکانی كه يهودىها اموات خودشان را در آنجا دفن مى كردند.[6]
علامت چهارم: تَعْفِيرُ الْجَبِينِ
«تَعفير» در لغت به معنای چيزى را بر خاك گذاشتن است؛ زيرا (عَفر) در لغت به معناى (تُراب: خاك) است و اگر مراد از جَبين در اين حديث (جَبهه: پيشانى) باشد؛ پس تَعْفِيرُ الْجَبِينِ؛ يعنى پيشانى را بر خاك گذاشتن.
نکات
- اهل سنت لازم نمىدانند كه پيشانى را بر خاك بگذارند؛ چنانکه ابوحنيفه و مالك و احمد بن حنبل گفتهاند: جايز است در سجده، پيشانى را بر دور عمامه یا بر دامن لباس گذاشته شود[7] و حَنَفىها جايز مىدانند پيشانى را بر كف دست بگذارند با كراهت[8] و جايز مىدانند بر گندم و جو سجده كنند و نمازگزار پيشانى را بر تخت یا بر كمر كسى بگذارد كه در جلوی او نماز مىخواند… .[9]
- ظاهراً از زمان غيبت صغراى امام زمان حضرت ولى عصر ارواحنا فداه معمول شده كه از تُربت، لوح (مُهر) درست كردند كه تا حال مرسوم است؛ چون استفاده از خاك و حمل آن
قدرى مشكل شده از اين رو مقدارى از خاك كربلا را گِل كرده و از آن اين لوحها (مُهرها)
درست كردند كه در نگهدارى و حمل آن آسان باشد.
شيخ جليلُ القدر محمّد بن عبدالله بن جعفر حِميَرى(در زمان غيبت صغرى)، از امام عصر7 دربارۀ درست كردن مُهر از خاك قبر سؤال كرد، امام عليهالسلام در پاسخش فرمود: «اشكالى ندارد و جائز است و فضيلت دارد».[10]
- مراد از خاکِ قبر در سؤال حِميَرى رحمهالله عبارت از خاك قبر مبارك سيدالشهدا7 است؛
چنانکه قبل از اين سؤال از تسبيحى كه از تربت سيد الشهدا عليهالسلام درست مىكنند، سؤال كرده كه
آيا در آن فضيلتی وجود دارد؟ امام در جواب فرمود: «شخص با آن تسبيح مىكند و چيزى از تسبيح نيست
كه برتر از آن باشد و از فضل و برتریِ تسبيح تربت آن است كه شخص تسبيح گفتن را فراموش مىكند و
تسبيحِ تربت را در دست مىگرداند و برای او ثواب تسبيح گفتن نوشته مىشود».[11]
علامت پنجم: وَ الْجَهْرُ بِ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
پنجمین علامت از علائم مومن كه حديث شريف بر آن تصريح فرموده، بلند گفتن «بسم الله الرحمن
الرحيم» است. شيعۀ اماميه بر حسب روايات وارده از اهل بيت عصمت عليهمالسلام قائل هستند كه در
نمازهاى واجبى كه قرائتِ (سورههاى حمد و توحيد) در آنها بلند گفته مىشود و از
نمازهاى جهريه(نمازهای صبح، مغرب و عشا) به حساب میآید، واجب است «بسم الله» بلند گفته شود و در نمازهاى اخفاتى(آهسته خواندن) بلند گفتنِ «بسم الله» مستحب است و در اين عملِ خودشان، از
رسولالله صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين حضرت على عليهالسلام پیروی كردهاند و از ضروريات مذهب است و در اين مقام براى ما كفايت مىكند آنچه را كه فخرالدين رازى در كتاب تفسير كبير(مفاتيح الغيب)
در این باره گفته است:
بيهقى در كتاب سنن كبير از ابوهريره نقل مىكند: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در نماز، «بسم الله الرحمن الرحيم» را بلند میگفت، سپس بيهقى بلند گفتنِ «بسم الله» را از عمر بن خطاب و ابن عباس و ابن عمر و ابن زبير روايت كرده است و اما على بن ابى طالب رضىاللهعنه نیز «بسم الله» را بلند میگفت، پس به تحقيق اين كار به تواتر ثابت است و هركس در دين خود به على بن ابى طالب اقتدى كند، پس حتماً هدايت مىيابد و دليل بر آن، سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ حضرت على عليهالسلام كه مىفرمايد: «خدايا حق را با على بگردان به هر كجا كه او بگردد».[12]
همچنین فخر رازى گويد: «قَالَتِ الشِّيعَۀُ: ألسُّنّةُ هِىَ الجَهرُ بِالتَّسمِيَةِ؛ سَوَاءٌ كانَت فِى الصَّلاةِ الجَهرِيَّةِ أوِ
السِّرِّيَّۀِ، و َجُمهوُرُ الفُقَهاءِ يُخالِفُونَهُم فِيه؛[13] شیعه میگوید: سنت، همان بلند گفتنِ «بسم الله» است؛ چه در نماز جهری و چه در نماز اخفاتی و همۀ فقها در این موضوع با آنها مخالف هستند».
وی در ادامه گويد: «الدَّلائِلُ العَقلِيَةِ مُوَافِقَةٌ لَنا وَ عَمَلُ عَلِىِّ بنِ أبى طالِبٍ عليهالسلام مَعَنا وَ مَنِ اتَّخَذَ عَلِيّاً إماماً لِديِنِهِ، فَقَدِ استَمسَكَ بِالعُروَةِ الوُثقى فِى دِينِهِ وَ نَفسِهِ؛[14] دليلهاى عقلى با ما موافق است و عمل على بن ابى طالب عليهالسلام با ماست و هركس على را براى دينش به عنوان امام بگيرد، به تحقيق به ريسمان محكم الهى در دين خود چنگ زده است».
از اين كلمات فخر رازى به طور روشن معلوم مىشود كه رسول الله صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليهالسلام «بسم الله الرحمن الرحيم» را بلند میخواندند و شيعه نيز پیرو آن بزرگواران شدهاند نه تابع فقهایی كه از معاوية بن ابى سفيان اموى پیروی كردهاند؛ چنانکه از كلمات خود فخر رازى استفاده مىشود.
نكات
- اهل سنت بلند نگفتنِ «بسم الله الرحمن الرحيم» و آهسته گفتن آن را از بنى اميه (و شخص
معاويه) گرفتهاند و اصرار ورزيدهاند كه آن را ترك كنند و مخفى نمايند، در مقابلِ عمل اميرالمؤمنين عليهالسلام كه «بسم الله» را بلند میگفت.
فخر رازى گويد: «إنَّ عَلِيّاً عليهالسلام كانَ يُبالِغُ فِى الجَهْرِ بِالتَّسمِيَةِ، فَلَمَّا وَصَلَتِ الدَّوْلةُ إلى بَنى اُميّة، بَالِغُوا فِى المَنْعِ مِنَ الجَهْرِ سَعْياً فِى ابْطال آثارِ عَلىٍّ عليهالسلام…؛[15] همانا على عليهالسلام در بلند گفتنِ «بسم الله» مبالغه مىكرد، پس هنگاميكه حكومت به بنى اُميه رسيد، آنها در بلند نگفتنِ «بسم الله» اصرار كردند و سعى آنها در باطل كردنِ آثار على عليهالسلام بود».
- فخر رازى(متوفای606ق) در تفسير كبير نقل كرده كه معاويه به مدينه آمد و با مردم نماز جماعت خواند و در نماز جَهرى(صبح و مغرب و عشا)، «بسم الله» را ترك كرد. پس از آن كه نماز را تمام کرد، مهاجرين و
انصار از هر طرف زبان اعتراض گشودند و فرياد زدند: اى معاويه، آيا «بسم الله» را فراموش كردى و از ما نماز را دزدیدی ؟ پس «بسم الله الرحمن الرحيم» چطور شد؟ معاويه نماز را دوباره با «بسم الله» خواند.[16] - بنى اُميه مىخواستند سنتها و احكام شرع از واجبات و مستحبات و تمامى قوانين اسلامى را تغيير دهند و دشمنان سرسخت اسلام بودند. همان معاويه است كه در اين خيال بود و
مىخواست اصلاً اسم رسول الله صلى الله عليه و آله كه در بالاى منارهها با آواز بلند طنين انداز مىشود، آن را
موقوف سازد، به همین دلیل از جزئيات احكام گرفته بود تغيير مىداد و «بسم الله» را در نماز ترك مىكرد تا به كليات برسد.
در ملاقاتى كه مُغَيرَةِ بن شُعبه با معاويه داشت، به وى گفت: بنى هاشم ديگر اقتدار خود را از
دست دادهاند و از ناحيۀ آنان خطرى حكومت تو را تهديد نمىكند؛ چه بهتر است كه نسبت به آنان
سختگيرى نكنى و آنان را مورد بذل و محبّت قرار دهى.
معاويه پاسخ داد: «ابوبكر، عمر و عثمان آمدند و رفتند و از آنان جز نامى نمانده است، ولى هر
روز پنج مرتبه فرياد «أشهدُ أنَّ مُحمَّداً رَسول الله» به گوش مىرسد؛ فَأىُّ عَمَلٍ يَبقى مَع هَذَا لا اُمَّ لَك؟ لا واللّهِ إلاّ دَفناً دَفناً؛[17] كدام عملى من انجام دهم كه با وجود اين إعلان و اين بانگ محمّد رسول الله، براى من باقى بماند؟ اى بىمادر، سوگند به خداى كه من از پاى نمىنشينم تا اين نام را در اعماق زمين دفن كنم».
- ابوجعفر نقیب(متوفای613ق) میگوید: «معاویه اهل جهنم است، نه به جهت اینکه با علی مخالفت کرد و به جنگ با آن حضرت برخاست، بلکه چون عقیده و ایدهاش صحیح نبود، ایمانش نیز به حق نبود او جزء سران منافقین بود، او و پدرش هرگز اسلام نیاوردند بلکه به زبان اظهار کردند».[18]
- ابن ابیالحدید[19] (متوفای656ق) میگوید: «خیلیها به دین او(معاویه) طعنه زدند، ایراد گرفتند و اکتفا به فسق او نکردند، بلکه فراتر رفتند و گفتهاند او دین ندارد و اصلاً اعتقاد به پیامبر اکرم نداشته است».[20]
- ذهبی(متوفای748ق) در کتاب سِیرُ أعلامِ النُّبَلاء به نقل از یحیی بن عبدالحمید حُمّانی[21] میگوید: «مَاتَ مُعاویةُ علی غَیرِ مِلَّةِ الإسلامِ؛ معاویه بر دین اسلام از دنیا نرفت(کافر از دنیا رفت)».[22]
- رشید رضا(متوفای1354ق) که از تندورهای اهل سنت است، میگوید: «یکی از دانشمندان بزرگ آلمان به عدهای از مسلمانان گفت: «بر ما مردم آلمان لازم است که مجسمهای از طلا برای معاویة بن ابی سفیان درست کنیم و در بزرگترین میدانهای برلین نصب کنیم». به او گفته شد: چرا؟ گفت: «زیرا معاویه بود که نظام اسلامی را از اساسِ مردمسالاری به حکومتِ استبداد، سلطه و زور تبدیل کرد و اگر معاویه نبود، اسلام همۀ جهان را فرا میگرفت و اکنون ما آلمانیها و سایر کشورهای اروپایی، عرب و مسلمان بودیم».[23]
- براى آشنايى بيشتر با جنايات معاويه، به كتاب گرانسنگ الغدير جلد دهم مراجعه كنيد.
چند سؤال از فخر رازی
- فخر رازى اقرار کرده است که اگر انسان در دين، تبعيت از اميرالمؤمنين عليهالسلام كند، در
نجات بوده و به حبل خداوندى چنگ زده است؛ آيا در نمازهاى خودش، «بسم الله» را بلند مىخواند؟ يا تعصّب و مماشات با افرادِ عامى از اهل سنّت وى را وادار كرده كه دانستۀ حق را زير پا بگذارد؟ - آيا چنگ زدن و تمسّك به اميرالمؤمنين عليهالسلام، در بلند گفتنِ «بسم الله» اختصاص دارد؟
- اگرانسان در تمام شؤون دينى خود به آن حضرت اقتدا کند و ایشان را در تمامى عقائد و
احكام و شرعيات، مقتدا و امام خود بداند؛ در نجات و رستگارى خواهد بود؟
منبع :مجید جعفرپور؛دانستنی های اربعین چهارده پرسش و پاسخ معرفتی دربارۀ اربعین؛قم: بیت الأحزان، 1401.
پی نوشتها:
[1] . تهذيب، شیخ طوسی، ج6، ص52؛ مصباح المتهجد، شیخ طوسی، ج2، ص787؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج98، ص348.
[2] . كافى، شیخ کلینی، ج1، ص49.
[3] . الفتاوى الفقهية الكبرى، ابن حجر هیتمی، ج1، ص264.
[4] . الغدير، علامه امینی، ج10، ص210.
[5] . تاريخ المدينة المنورة، عمر بن شبه، ج4، ص1175.
[6] . بحار الانوار، علامه مجلسی، ج31، ص166.
[7] . رک: الهداية، شيخ الاسلام مرغينانى، ج1، ص33.
[8] . الفقه على المذاهب الاربعه، عبدالرحمان جزیری، ج1، ص189.
[9] . البحر الرائق، ابن نجیم مصری، ج1، ص319.
[10] . وَ سَأَلَ عَنِ السَّجْدَةِ عَلى لوْحٍ مِنْ طينِ القَبْرِ وَ هَلْ فيهِ فَضْلٌ؟ فَاَجابَ: «يَجُوزُ ذلِكَ وَ فِيهِ الفَضْل»( احتجاج، طبرسى، ج2، ص489).
[11] . همان.
[12] . رَوَى البِيهقى فِى السُّنَنِ الكبير، عَن أبى هُرَيرَة، قال: كانَ رَسولُ اللهِ صلى الله عليه و آله يَجهَرُ فِى الصلوةِ بِبسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيم، ثُمَّ إنَّ الشَّيخَ البِيهَقى رَوَى الجَهرَ عَن عُمَرَ بنِ الخَطّابِ وَ ابنِ عَباسٍ وَ ابنِ عُمَرَ و ابنَ الزُّبيرِ وَ أمّا أنَّ عَلِىَّ بنِ أبى طالِبٍ رَضىاللهعنه، كانَ يَجهَرُ بِالتَّسمِيَةِ فَقَد ثَبَتَ بِالتَّواتُرِ، وَ مَنِ اقتَدى فِى دِينِهِ بِعَلِىِّ ابنِ أبِى طَالِبٍ، فَقَدِ اهتَدى وَ الدَّليلُ عَلَيهِ قَوُلُهُ عليهالسلام: «أللهُمَّ أدِرِ الحَقَّ مَعَ عَلِىٍّ حَيثُ دَارَ»(تفسير كبير، فخر رازى، ج1، ص205).
[13] . همان، ص207.
[14] . همان.
[15] . همان، ص206 (به گفتۀ فخر رازى به تواتر و يقين، حضرت على عليهالسلام به طور جهر و آشکارا «بسم الله» را به جا مىآورد(همان، ص168، سورة الفاتحه).
[16] . همان، ج1، ص198 و 204.
[17] . موفقيات، زبير بن بكّار، ص576؛ مروج الذهب، مسعودی، ج3، ص454، شرح حوادث سال 212؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج5، ص130. در این کتاب، به جای «اُم»، کلمۀ «أب» آمده است!
[18]. فقال: «كلا إن معاوية من أهل النار لا لمخالفته علياً و لا بمحاربته إياه و لكن عقيدته لم تكن صحيحة و لا إيمانه حقا و كان من رءوس المنافقين هو و أبوه و لم يسلم قلبه قط و إنما أسلم لسانه»(شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج10، ص226).
[19]. ابن ابیالحدید شیعه نیست؛ کسی مواضع کتابش را نگاه کند، میگوید که اهل سنت است.
[20]. «و قد طعن كثير من أصحابنا في دين معاوية و لم يقتصروا على تفسيقه و قالوا عنه إنه كان ملحدا لا يعتقد النبوة»(همان، ج5، ص129).
[21] از شخصیتهای بزرگ اهل سنت است. ذهبی وقتی که نام او را میبرد، این گونه میگوید: «ابن عَبْدِ الرَّحْمَنِ بنِ مَيْمُوْنِ بنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ: الحافظ، الإمام الكبير، أبو زكريا بن المُحَدِّثِ، الثِّقَةِ أَبِي يَحْيَى الحِمَّانِيِّ الكُوْفِيِّ، صَاحِبِ المُسْنَدِ الكَبِيْرِ. وُلِدَ نَحْوَ الخَمْسِيْنَ وَمائَةٍ»(سير اعلام النبلاء، ذهبی، ج 8، ص521).
[22]. همان، ص523.
[23]. قال أحد كبار علماء الالمان في الاستانة لبعض المسلمين و فيهم أحد شرفاء مكة: «انه ينبغي لنا أن نقيم تمثالا من الذهب لمعاوية بن أبي سفيان في ميدان كذا من عاصمتنا (برلين)». قيل له: لماذا؟ قال: «لانه هو الذي حول نظام الحكم الاسلامي عن قاعدته الديمقراطية إلى عصبية الغلب، و لو لا ذلك لعم الاسلام العالم كله و لكنا نحن الالمان و سائر شعوب أوربة عربا مسلمين»( تفسیر المنار، رشید رضا، ج11، ص260).